از قحط نان مترسان، دل های سیر ما را...

به نام خداوند بزرگ و توانا

دَمِ کدخدا را دیدن، ترکیبی است از ترسیدن و فریب خوردن! و ناشی است از نا امیدی و عدم تدبیر!!!

هراس لشکر دشمن را در دل خودی انداختن، فقط و فقط از یک ستون پنجمی بر می آید و بس!!!

و بزدلی اولین خصوصیت ستون پنجمی هاست!

غزلی سروده ام برای بعضی ها که پای نان دارند خیلی چیزهای دیگر را می دهند، مثل عزت، مثل شجاعت، مثل کرامت، مثل امید و ...، همه و همه را دارند می دهند تا نان بگیرند و این اوج خفت یک ملت می تواند باشد.


سست است توبه گرگ...


هرگز نمی رسد کار، از این دَغَل به جایی
اینکه فقط بکوبی، بر طبل غم سرایی
تا جلوه ای بیابد، اندک سپیدهایت
جز این چه منفعت بود، در آن سیه نمایی؟
گیرم که موش باشیم، گیرم که دشمنان شیر
در گفتنش چه قصدی است، جز کدخدا گرایی؟
در این دِه جهانی، دیگر نه خان نیاز است
نه کدخدا و ارباب، سیریم از گدایی
آه از وزیرهای، سلطان حسین کز ترس
قانع شدند با چه، وعده وعیدهایی
از قحط نان مترسان، دل های سیر ما را
سر می دهیم پای، این دست بینوایی
تاریخ ما پُر است از، جان پای عشق دادن
تاریخ ما پُر است از، مردان کربلایی
من شاعرم نه واعظ،!! گفتم که گفته باشم
مرگ است توبه گرگ، ای شیخ آریایی!

مجتبی نادری طاهری (موج)

به پای جنگِ شیخ و خواجه میسوزند رعیت ها...

به نام خداوند ستار العیوب

آدم به دو گونه می تواند یک سر و گردن بالاتر از رقبایش باشد!:
1- اینکه چنان تلاش کند در بالا کشیدن خودش که آخرش به حق واقعیش برسد و دیگران تحسینش کنند.
2- اینکه چنان تلاش کند در پایین انداختن رقبایش تا بالاتر قرار گیرد که آخرش دیگران تحسینش کنند.
در اولین گونه هدف "تعالی" است و در دومین گونه هدف "تحسین شدن"...
اولین گونه برتری پایدار است و دومی برتری ظاهری و فانی.
به بعضی ها باید گوشزد کرد که آقا! شما کار خودت را بکن، ببینیم چند مرده حلاجی!!!

این غزل برسد به دست شیخ و خواجه! که مهم را بر اهم ترجیح ندهند و مدام به حاشیه نروند که دست آخر دودش به چشم مردم برود.

منال از دیگران تا وا کنی از سر عیوب خویش...


چنان تلخ است کام ما، که بیش از این نخواهد شد

و زین حلوا و حلوا کردنت شیرین نخواهد شد

به واقع گر طلا هستی، بد از مس گفتنت از چیست؟!

که مس با ادّعا هرگز دُرِ زرّین نخواهد شد

برو ای شیخ! وا کن شوخ از موی پریشان ها

که جرم خواجه با این حرف ها تبیین نخواهد شد

مگو از  کرده های اندکت در اولین منبر

که مُشک از گفته عطّار عطرآگین نخواهد شد

بگو زین پس چه خواهی کرد در آبادی خاکت

که با یک گل بهار بیشه ات تضمین نخواهد شد

منال از دیگران تا وا کنی از سر عیوب خویش

که رفع فتنه ها با ناله و نفرین نخواهد شد

مربع

به پای جنگ شیخ و خواجه میسوزند رعیت ها

صلاح مملکت در این میان تامین نخواهد شد


مجتبی نادری طاهری(موج)

سبز و سپید و سرخ ما در ریشه ها باقی است...

به نام خداوند عشق...
سلاخان زمانه سروهای زمانه را تبر می زنند، غافل از آنکه ریشه های عشق در اعماق این خاک تا ابد تنیده است...
در محکومیت عملیات های تروریستی معاندین انقلاب و اسلام و دست نشانده هاشان (به ویژه واقعه دردناک  کشتار بی رحمانه هموطنان عزیزمان در بیروت)غزلی تقدیم می کنم.
خداوند روح همه شهیدان انقلاب را شاد کند و ما را نیز به فیض شهادت نائل گرداند انشاالله...

ریشه ها باقی است...
o    تقدیم به موسی دوران، حضرت روح الله(ره)...
 
موسای دوران! رفته ای، اما در این سرما
هُرم نفس های تو روی شیشه ها باقی است
ترس از غیاب یار و جهل سامری هرگز
اندرزگو رفته ولی اندیشه ها باقی است
شیران سفر کردند اما تیره هاشان هست
گربه سیاه گرگ ها در بیشه ها باقی است
عشق است و سختی هست و راه بیستون در پیش
فرهاد ها رفتند اما تیشه ها باقی است
بگذار سلّاخی شوند از ساقه صدها سرو
سبز و سپید و سرخ ما در ریشه ها باقی است
آینده از آن دل آیینه ای ماست
تا رسم و آیین شهادت پیشه ها باقی است

مجتبی نادری طاهری

گرگ و سلام بی طمع؟! وای از خیال خام...

به نام خداوند قادر

درود بر همه همراهان گرامی وبلاگ نادرترین غزل

یادمان باشد که تاریخ تکرار مکرراتی است که باید یادمان باشد، تا در حوادث واقعه، جهت عبرت آموزی به آن ها رجوع کنیم...

آدم که نماینده ی عده ای می شود باید حق تمام موکلینش را در نظر بگیرد و استیفای حق علاوه بر تدبیر! شجاعت هم می خواهد، تا بتواند امید! به دنبال داشته باشد.

همه می دانیدم که: بخواهی دستت را از دهان کوسه ها بیرون بکشی کار بسیار دشواریست واقعا، تازه اگر بخواهی گوشت تنت لای دندانهایش هم نماند!!! ولی خوب تلاشت را باید بکنی... نباید بگذاری طمع یک دستت، جانت را به خطر بیندازد! ولی مفت و مسلم از همان یک دست هم که نباید بگذری!!!

غزلی تقدیم به کسی یا کسانی که این روزها با کوسه ها دست و پنجه نرم می کنند:

کربلا را یادتان باشد...


 در موج طوفان ها خدا را یادتان باشد

اندیشه ها ی ناخدا را یادتان باشد

هم فکر آب و نان و صلح و امنیت باشید

هم کربلای جبهه ها را یادتان باشد

بد نیست گاهی مهره ها را هم عقب بردن

اما در این میدان گِرا را یادتان باشد

گرگ و سلام بی طمع؟! وای از خیال خام

دستان آخر در حنا را یادتان باشد!

باید بپردازیم قدری هم بها اما

حد و حدود این بها را یادتان باشد

از حسن نیت هایشان وقتی سخن راندند

آن ظلم های ناروا را یادتان باشد

قربانی غفلت نباید کرد عزت را

شد درس عبرت کربلا را یادتان باشد

مربع

پند ظریف آخرین مصرع برای کیست؟

زیر نظر دارم شما را... یادتان باشد


مجتبی نادری طاهری

آه دیگرش...


غریب بود حسین و غریب تر هم شد...

 
یکی یکی به سر نیزه لشکرش رفتند
عزیز و یوسف و یار و برادرش رفتند
زنان و کودک و فرزند و هرکه بود و نبود
به چشم هم زدنی از برابرش رفتند
تمام پاره تنهاش، کل امیدش
تمام هاشمیان دلاورش رفتند
حبیب و قاسم و عبد اله و علی اصغر
وهب، شذیب، انس، عون و جعفرش رفتند
دلش به حضرت عباس و اکبرش خوش بود
و هرچه مانعشان گشت آخرش رفتند
غریب بود حسین و غریب تر هم شد
تمام و دارو ندارش که از برش رفتند
چه غصه ای چه غمی زود تر تمامش کن
نبیند آن همه سگ سوی دخترش رفتند
دوباره زنده شده خاطرات روزی که
میان آتش و در رو به مادرش رفتند
از اینکه شاخه گلی هدیه ی یزید کنند
همه سراغ سر نیزه و سرش رفتند
ره بهشت از آنجا نمی گذشت چرا
به تاخت این همه از روی  پیکرش رفتند؟!
شروع شد غزل آه های او از نو
و بیت ها سر یک آه دیگرش رفتند
به روی نیزه سرش در پی یتیمانیست
که پابرهنه به دنبال خواهرش رفتند
****
عذاب تشنگی و خنجر و سنانش هیچ
چقدر تلخ و غریبانه لشگرش رفتند

مجتبی نادری طاهری

 

شکرجان داد و تنش گرم به خیمه نرسید!...

به نام خداوند آه های جانسوز

از امروز انشاالله اگر عمری باشد و اتفاقی دگرگون کننده نیفتد، عاشورایی می نویسم تا پایان دهه ی اندوه.

هرچند که ذره ای هم واقعه کربلا را غیر سیاسی نمیدانم و تمامش را عبرتی اجتماعی و ولایی میپندارم ولی تا چند روز، بگذارید بعضی ها از شر زبان سرخم راحت باشند که فعلا میخواهم به کربلا از جنبه احساسیش بنگرم انشاالله.

ابوالفضل(ع) متفاوت ترین انسان روی زمین برای من است... تاکید میکنم متفاوت ترین.

این است که با قصیده ای عباسی(ع) می آغازم این مسیری را که در حد و اندازه اش البته نیستم.

قبل از آن پیشنهاد یکی از دوستان(خانم جعفری -وبلاگ نقد آزاد-)به مطالعه کتاب "کربلا مبارزه با پوچی های استاد طاهر زاده" را خدمت شمایان هم عرض می کنم که در نوع خودش محشر است این کتاب.

و اما بعد:

یوسف خون خدا....

 

ماه روئی که دل از یوسف کنعان برده است

زَهره از بند دل لشکر عُدوان برده است

شاه مردی که سَرِ بازیِ شطرنج وفا

گوی و میدان سَرِ سَربازی جانان برده است

آب، رویش که ندیده است، لبش پیشکشش

آبرو از رخ و آب و لب و باران برده است

این که خون نیست همه سرخی شرم است درآب

که چرا دست پر از آبله در آن برده است!

لشکری را که بیانداخته دستانش را

دست انداخته و مشک به دندان برده است

نیزه و تیر و سنان کم شده در خیمه مگر؟

که به  چشم و تن خود حضرت قرآن(ع) برده است!

شکرجان داد و تنش گرم به خیمه نرسید

جان سالم به در از شرم یتیمان برده است

*****

بگذارید که من بگذرم از این روضه

که دگر کار مرا بغض به پایان برده است

یوسف خون خدا! تا شده یعقوب تو تا

تن صد چاک تو را از کف میدان برده است


مجتبی نادری طاهری

خالی کن از مشتی گزینه روی میزت را!

به نام دانای همه حقایق

و سلام بر همه جویندگان حقیقت

نمی دانم چرا هر کاری می کنم دلم با بعضی به اصطلاح قدرت های جهان صاف نمیشود، بالاخص یکیشان!!!

جنایاتشان را نمی توانم از ذهنم پاک کنم هرگز و این تنها کینه ای است که از کسی به دل دارم.

به فرموده سلطانِ عادلمان، تدابیر شاهِ دولت را محترم میشماریم ، لیکن دلمان صاف نمی شود با جبارهای زمان.

چه کنیم دیگر؟، همینیم که هستیم.

غزلی تقدیم می کنم در موضوع این روزها :

حتی نخواهم گفت یک مصرع مجیزت را


پشت لبت پنهان مکن دندان تیزت را

ما دیده ایم از پیش تر خوی ستیزت را

یا یار جانی باش، یا یک دشمن جانی

درمان کن این رفتار کج دار و مریزت را

بگذار خود را جای ما، با او چه خواهی کرد

وقتی به خاک و خون کشد گرگی عزیزت را؟

عادت به جنگ تن به تن دارند رستم ها

مردانه تر کن حمله های سینه خیزت را!

باور ندارد خاک ما صلح تو را وقتی

آورده ای تا مرزهایش خاکریزت را

یا جنگ، یا تحریم، یا ننگ این چه انصافی است

خالی کن از مشتی گزینه روی میزت را!

شاید ببخشد شاه، اما من یکی هرگز

حتی نخواهم گفت یک مصرع مجیزت را


مجتبی نادری طاهری

در راه عزت هرچه باشد فقر استغناست...

سلام بر همه عزیزان

نمی دانم دانش آموزان کشورم این روزها می توانند با تمام وجود اهمیت علم و دانش را درک کنند یا نه...

امیدوارم که بتوانند انشاالله

نه اینکه علم تماما همینی باشد که در کتاب های درسی است... نه...ولی بخشی از علم و دانش بالاخره در مدارس ما هست که باید آموخت.

13 آبانی در پیش است که دانش آموزان و دانشجویانی پدیدش آوردند که فکرشان محصور کلاس هاشان نبود و به تعبیری بصیرت داشتند.

غزلی تقدیم به همه عالمان و علم آموزان این مملکت:

این بیستون همواره پابرجاست...

 

ما یک طرف هستیم تنها، آنطرف دنیاست

باشد ولی این بیستون همواره پابرجاست

سُرخست با سیلی اگر خورشید این ملت

در راه عزت هرچه باشد فقر استغناست

پله به پله امتحان ها سخت خواهدشد

باید زمین خورد و بدون جازدن برخاست

حتی قزل آلا که روی رود را کم کرد

فردا اسیر موج های وحشی دریاست

قبلا جهاد عشق، حالا با جهاد علم

بار گران استقامت روی دوش ماست

وقتی که دانشمند کشور با ولایت بود

تکلیف دیگر مردم از این ماجرا پیداست

گیرم گُلی پرپر شود آینده این دشت

سرشار از فرزانگی ها، شهریاری هاست

تهدید ها را می شکافد پرچم دانش

تا درس و استاد و کلاس و امتحان برپاست

دشمن از این تحریم ها طرفی نخواهد بست

تا بوده این بوده و تا آخر خدا با ماست

 مجتبی نادری طاهری

اگر ریگی به کفشت نیست...

سلام بر  دوستانم

دختر نوح با بدان بنشست!!!

هرکسی ممکن است حرفی بزند که دل آدم آزرده شود... ولی از بعضی ها که به بعضی بزرگان وصلند یا بهتر بگویم خودشان را وصل می کنند، شنیدن بعضی حرفها و انجام بعضی کارها، چنان سخت و سنگین و زجر آور است که آدم بغضش میگیرد...

به بعضی ها باید تاکید کرد که آقا! نه بهتر بگویم خانم!!!! ما را به خیر شما ها امیدی نیست، لطفا شر مرسانید.

غزلی تقدیم میکنم به آن هایی که اگر امام معصومی هم حاضر بود الان، بعید نبود که حدیثش را تحریف کنند!

زمینت می زند کفش بزرگان را به پا کردن



به خیرت نیست امّیدی، امان از شر به پا کردن

امان از حرف های رفتگان را جا به جا کردن

پسر یا دختر نوحی، که هستی،!... راه گم کرده!

ندارد سود، در سیل عذاب  این سان شنا کردن

حجابِ خالی از انسان، نخواهد ساخت قدّیسه

برای هرکسی خوب است، قدری هم حیا کردن!

مُصِرّی آشنایی را، ز غربت در بیاری، یا

سخن گفتی به قصد خلق با خویش آشنا کردن؟

چه حاجت پیر ما را مدح سوء ناخلف هایی

که خود را می شناسانند، عمری با ریا کردن؟

اگرچه کوچک اما معنی یک آیه ی قرآن

به کلی چیز دیگر می شود با بد ادا کردن

اگر ریگی به کفشت نیست، پایت را بکش بیرون

زمینت می زند،... کفش بزرگان را به پا کردن

مجتبی نادری طاهری

لینک در خبرگزاری فارس

لینک خبر در رجانیوز


قاچ قاچِ پینه هایش...

به نام حضرت دوست

سپیدی سروده ام برای همه چیز دو عالم، حضرت امیرالمومنین(ع) که ضمن تبریک این اعیاد به دوستان گرامی، تقدیم می نمایم:


نشسته بر عرش حصیری...
 ...

وارثِ ولایتت(عج)

غیبتش را

از غیبتِ بیست و پنج ساله ی تو آموخته است

چرا که

"حضورِ حاضران"

به سیصد و سیزده نفر هم نمی رسد!

تا عدالت را باری دیگر

حتی به "عقیل" های ناخرسند امروز

در نهایت برادری و برابری

بچشانی

و قرآن ها را، از سرِ نیزه ها

برداری و بر دل ها بنشانی

و "یتیمان" را،  از زیر چکمه های سربازان

به دوشت بگیری و سواری بدهی

دوشی که

پیشانیِ سجده هایِ شبانه اش

بر کیسه ی طعامِ یتیمانِ چشم انتظار

آنقدر طولانی و ناتمام بود

که قاچ قاچِ پینه هایش

تنه یِ "نخل" هایی را به یاد می آورد

که عمری

از شنیدن درد و دل هایت با چاه

اشکِ خرما می ریختند

بر دامنِ نخلستان

آری همان شانه ای که

تابوتِ همه چیزِ هجده ساله ات(س) را

تاب باید می آورد

دوشی که

بار امانتِ ولایت را

که هیچ کس نتوانست کشید

قرعه ی فال او شد

همان دوشی که

افتخارِ دوشادوشیِ همیشگی با محمد امین(ص) را

در تمامِ میدان هایِ نبرد

نصیبت کرده بود

تا آخرین دوشادوشیت با او

در غدیر خم

مثل اولین روزهای بعثت

در میانِ خیلِ ناخودی ها

دستت را بالا ببرد

نه یک بار

نه دوبار

نه سه بار

بلکه برایِ همیشه یِ همیشه

تو

اولین و آخرین حامیِ محمدی(ص) باشی

که اِکمالِ رسالتش

جز با بالا بردنِ دستانِ ولایتِ تو

ختم به خیر نمی شد

که بنشینی بر عرشِ حصیریَت

و دادِ مظلومان را بستانی

"تویی که دانه ای را به ناحق، از دهانِ موری نخواهی ستاند

حتی اگر دنیا را بخشندت"

بیست و پنج سال

به ناحق، خانه نشین بشوی تا

"حضور حاضران"

از غیبت به درت آرد

درست، مثل فرزند آخرینت(عج)

که فقط

سیصد و سیزده

حضور برایِ ظهورش

می خواهد و نیست

و این ها همه یعنی:

ما تو را هنوز

 به قدرِ ذره ای هم نشناخته ایم...

ای عدالت مجسم

ای مهدی موعود(عج)

ای علی(ع)

...

***********
مجتبی نادری طاهری

این حرف جای بارها تاکید هم دارد!...

به نام خدا

هیچ گاه نخواسته ام کاتولیک تر از پاپ باشم، پا جای پای مسیح زمانم خواهم گذاشت مثل همیشه...

قصیده ای تقدیم می کنم متناسب با حال و هوای این روزهای کشورم و توصیه میکنم به همه سروران که در این نبرد سیاسی ما بین وطنمان و دشمنانش نه جام زهر بنوشانند به امیرمان نه دیدگاه های شخصی خود را پیراهن عثمان کنند از روی تعصبات افراطیشان.


جایی که قالی هست، حتما بید هم دارد

هر فرصتی دنبال خود تهدید هم دارد

بر عکس،... بیدی شانه اش می لرزد اما باز

در گردبادِ بیم ها امّید هم دارد

یک قطره باران گرچه مطلوب درختان نیست

در یک صدف، بالقّوه مروارید هم دارد

گاهی علی الظّاهر انا الحق گفته منصوری

در باطنِ حرفش ولی توحید هم دارد

حق گرچه یک چیز است، اجرایش ولی سخت است

چون بستکی درکش به نوع دید هم دارد

ما بین جنگ و صلح کردن، گاه شاهِ شیر

زیر فشار پیرها تردید هم دارد!

صلح حسن(ع) تنها دلیلش ضعف یاران بود

این حرف جای بارها تاکید هم دارد!

اما صلاح مملکت را خسروان دانند

این است که تدبیرشان تمجید هم دارد!

باید حذر کرد از تعصّب های افراطی

گاهی نظر ظرفیّت تجدید هم دارد

اما نباید گوی و میدان دست دشمن داد

هرچند که تدبیرها امّید هم دارد!

ایران من بیمت مباد از طبل توخالی

گیرم که این تهدید ها تشدید هم دارد

این آسمان صاف! پشت ابر های تار

غمگین مباش ای باغبان، خورشید هم دارد


مجتبی نادری طاهری

مصیبت اعظم شروع شد...

محرم دارد از راه می رسد و آه از همین حالا در گلویم موج میزند.

غزلی تقدیم میکنم با موضوع آغاز محرم که با الهام از غزل خوب آقای "رحمان نوازنی" آن را سروده ام:

مشکی به تن کنید محرم شروع شد...

نم نم شروع شد غزل غم شروع شد

باران اشک و بارش ماتم شروع شد

بازین چه شورشست بگو محتشم بگو

مشکی به تن کنید محرم شروع شد

یک کاروان ز ماه به راه است آه آه

آهسته ران که آه دمادم شروع شد

کم کم رسید قافله ی غم به کربلا

زجر شهید علقمه(ع) کم کم شروع شد

محکم بزن به سینه و سر جان فاطمه(س)

چون فصل مشت و سیلی محکم شروع شد!

لعن علی عدوک یا شاه کربلا

بر شمر پست، لعنت توام شروع شد

وقتی خدا به خون خودش گریه می کند

یعنی همین، مصیبت اعظم شروع شد

این سوگ را  اگر چه چهل روزه کرده ایم

اما تمام آن همه با هم شروع شد

خود را برای لطمه مهیا کنید که

داغی که لطمه زد به دو عالم شروع شد

وقت عزای اشرف اولاد آدم است

مشکی به تن کنید محرم شروع شد

مجتبی نادری طاهری

وای اگر با دوستان، آن دشمنان کاری کنند...

بسم الله القاصم الجبارین

غزلی درباره اوضاع ناجور این روزهای دنیا(وقایع سوریه)

"وای اگر این شیر را درگیر بیداری کنند"



وای اگر کفتار ها رفتار کفتاری کنند

یا که گرگان لحظه ای اندیشه ی هاری کنند

یا شغالان از سگان قلاده ها را بُگسلند

یا که روباهان دوباره فکرِ مکّاری کنند

با پلنگ و ببر ها هم گر در افتادند،... هیچ

وای اگر این شیر را درگیر بیداری کنند

آسمانِ صافِ ایران، نیست جای کرکسان

تا عقاب و بازها سیمرغ را یاری کنند

ای کلاغ بی خبر! از ما به زالو ها بگو:

باز اگر در جنگل ما قصد خونخواری کنند؛

-   قلعه را روی سر آن قوم ویران می کنیم

تا که مدّت ها فقط آواربرداری کنند!

نور پشت ماست، دست نور فوق دست هاست

پس سیاهی ها نباید سهل انگاری کنند

****
سوریه، لبنان، فلسطین، امت اسلامی اند

وای اگر با دوستان، آن دشمنان کاری کنند


مجتبی نادری طاهری

ما هم سبب بخت سیاه خودمانیم...


از ماست که بر ماست شکایت نتوان کرد

عمریست که ما چشم به راه خودمانیم
در حسرت یک نیم نگاه خودمانیم
هرگز به تعادل نرسیدیم در امیال
ما برده این خواه و نخواه خودمانیم

از چاله گذشتند همه ساده ولی ما
نزدکترین طعمه به چاه خودمانیم
نفرین شده‌ایم از لب گیرای خود آخر
ما بغض فروخورده آه خودمانیم
برداشته‌اند از سرمان هرچه کلاه است
یک عمر به دنبال کلاه خودمانیم
پیدا نشدیم آن همه گشتیم، نگردید
ما سوزن گمگشته کاه خودمانیم
قاصر خودمانیم مقصر خودمانیم
محکوم به اقرار گناه خودمانیم
حاجت به دم و روبه و قاضی نبود خود
در محکمه عدل گواه خودمانیم
از ماست که بر ماست شکایت نتوان کرد
خود رعیت و و داروغه و شاه خودمانیم
هرقدر زمین موجب تشکیل خسوف است
ما هم سبب بخت سیاه خودمانیم

مجتبی نادری طاهری

باز است امان نامه سلطان بپذیرید...

به نام خدا

چندکلام حرف حساب خدمت آن ها که به اصطلاح در حصر خانگی اند و به واقع در حصر اشتباهات خودشان تا شاید برگردند به دامان انقلاب و میهن...


 سخنان مقام معظم رهبري در ديدار با دانشجويان كشور(92/5/6): چرا و به چه دلیل مدعیان تقلب در انتخابات 88 برای مواجهه با مسئله، به خیابانها اردوکشی کردند!؟ بارها و بارها این سوال را نه در مجامع عمومی بلکه به شکلی که قابل پاسخ دادن باشد مطرح کرده ایم پس چرا جواب نمی دهند، چرا عذرخواهی نمی کنند؟


 باز است امان نامه سلطان بپذیرید...


 حالت چو اسیری است که با عشق رهایی

از فرطِ غرور عاشق زندان شده باشد

یا مثل سپاهی است که در اسب تراوا

در قلعه ی خود یکسره پنهان شده باشد

این چیزِ بدی نیست بزرگی ز قبیله

از کار بد خویش پشیمان شده باشد

بد،... کارِ غریبی است که از فرط غریبی

با راهزنان همدل و پیمان شده باشد

از چاه به زندان که بیفتی چه یقینی است

در اینکه عزیزیِّ تو  اتقان شده باشد

باز است امان نامه ی سلطان بپذیرید

تا آتش این کینه گلستان شده باشد

حیف است که از فتنه بیگانه پرستان

با خاکِ بلا میکده یکسان شده باشد

پوزش طلبی، گاه خودش عین بزرگی است

اقرار اگر نزد بزرگان شده باشد


 م.نادری