عالیجناب سیاست!"

می بینم از اول عمر هر روز خواب سیاست

تا گردن ماه افتد شاید طناب سیاست

پیوست کرده خودش را با نور و گرمای خورشید

سی سال او خون مکیده از آفتاب سیاست

باباي با هوش تقدير از درس اول به ما داد

سرمشق معروف خود را با نان و آب سياست

من مانده‌ام انتخابات دارالشفا بود یا دار

میدان آدم گزینی است یا انتخاب سیاست

آه از من بي تكاپو واي از توي تار بسته

خو داده ما را به سستي، رنج و عذاب سیاست

آزاد آزاد هستند ناباوران بد اسكال

حتی به روی منافق باز است باب سیاست

سبز است گاهی ردایش در عین زردی ریشه

سرخست گاهی ابایش عالیجناب سیاست

باید که با ریشه طی کرد تا آسمان راه خورشید

 گم می شود ساقه گاهی در پيچ و تاب سیاست

از دور دستی بر آتش  صدشکر ققنوس دارد

نزدیک بین می شود چون گاهی عقاب سیاست

خوش باش که این سیاست مادر ندارد پدر نیز!

پنهان نمی‌ماند ابلیس پشت نقاب سیاست

×××××××××

وقتی که شعر سیاسی اندر هراس سیاسیست

پایان نمی‌گیرد عمرا، وضع خراب سیاست

                                                م. نادری