6 اپيزود تا فراموشي
سلام به همه دوستان
اونقدر شرمنده هستم كه روي عدرخواهي ندارم.
از ابراز احساسات و الطاف همه دوستان سپاسگذارم
سرم خيلي شلوغه ولي تمام نوشتههاي دوستانم رو مطالعه ميكنم و لذت ميبرم.
الان هم تنهاه دليل آپ كردنم دل تنگي از دوري شما عزيزانه و اينكه خيلي وقته باهاتون گپ نزدم.
به اون سري از دوستان كه شعر آخر من رو كه در رابطه با نوروز بوده رو خواستن كه آپ كنم، بايد بگم: باور كنين اون شعر رو في البداهه سرودم و اصلا نمونهاي ازش ندارم ولي قول ميدم فيلم مراسم رو بگيرم و شعرم رو از اونجا تايپش كنم.
باور كنين كه يك بيت اون شعر هم يادم نميياد!!! شرمنده...
خيلي خيلي همتون رو دوست دارم و چنتا شعر تقديم ميكنم و يا علي...
اين پستم يه موضوع ويژه داره!!!
اول يه ترانك براي جانبازان شيميايي كه فكر نميكنم خيليها اصلا بتونن واسه خوندش حس بگيرن آخه شنيدن كي بود مانند ديدن.
6 اپيزود تا فراموشي
نمي خواست مثل خيلي امروزي ها،
نقاب بر چهره بگذارد
اين شد كه،
زير بار ماسك نرفت!
ماسك
********
جسمش گنجايش روحش را نداشت
خونش به جوش آمده بود
اين را از حباب هاي تنش،
كه يكي يكي بيرون مي زد، فهميدم
تاول
*******
سرطان هم درمان دارد
سال ها در بيمارستان جبهه ها بستري بود
بالاخره شيمي درماني خدا پاسخ داد
بايد شيريني شهادت را بخورد
شيمي درماني
*****
گاز خردل
بوي سيب كال نمي داد، بوي بادام تلخ نمي داد
بوي بهشت مي داد
بوي بادام تلخ
********
هنوز هم كه هنوز است،
دارند از سهميه ها استفاده مي برند
دختري دارد سهميه اكسيژن مي گيرد
اين را هم از پدرش به ارث برده است!
سهميه
********
آن ها خودشان را فراموش كردند
ما هم به دنباله روي از آن ها،
خودشان را فراموش مي كنيم
********************************
********************************
انشاي عشق
يك جوان جانباز خَردَلهاي عشق
تاول روي تنش امضاي عشق
ذره ذره آب ميشُد زندگي
در عطش آورترين گرماي عشق
اين عطش "يعني شهادت" نم نمك
مي كشد از جسم او گرماي عشق
لحظه اي بر آسمان ذُل مي زند
خاطرش دلواپس فرداي عشق
مي گُذارد او امانت نزد ما
عزت و آزاديِ دنيايِ عشق
اشهدش را بي صدا سر ميدهد
بعد هم جان مي دهد در پاي عشق
******
ما نميفهميم مرز جبهه را
واژهها وامانده در معناي عشق
آن جوان از دوستش سبقت گرفت
در ميان راه جانفرساي عشق
زنده ميماند اگرچه دوستش
بيشك او هم مانده در اغماي عشق
*******
سينه هاي شيميايي را عجيب
ميخراشد سرفههاي ناي عشق
تارهاي موي او گم ميشوند
يك به يك از با وفايي لاي عشق
نام او هم ميرود از يادها
ياد نامآورترين رسواي عشق
او كه ماهِ صورتش افتاده در
جَذر و مَد خوني درياي عشق
او كه مي بُرد آبروي مرگ را
با وصيتنامه غَرّاي عشق
غرق در غربت چه غمگين جان سپرد
مرد عاشورايي انشاي عشق
در نگاه او مقصر چفيه بود
در شب طولاني يلداي عشق
بي جهت دور دهانش را گرفت
تا ننوشد سير خردلهاي عشق
******
تسليت گفتم كسي باور نكرد
مرگ ناهنگام و جادرجاي عشق
ميشود تفسير كرد امروز را
زندگي و بندگي منهاي عشق
******************************
******************************
دلتنگي نفس
آدم بسوزد، يا بسازد، يا بنازد؟
يا در هجوم رنج ها خود را ببازد؟
آدم بسوزد تا خلايق زنده باشند
يك عمر با مرگ گريزانش بسازد
اصلا چرا يك دختر 6 ساله بايد
بر ريزش موهاي بابايش بنازد؟
بايد به جاي خواندن يك بيت اشهد
در جبهه هاي صبر با غيرت بتازد
تا مردم تك چشم شهر او نگويند:
"آن تشنه شهد شهادت زود جازد"
وقتي نفس دلتنگ وصل يار باشد
خس خس سرود آشنايي مي نوازد
آن بيت ها يك سو، و اين يك جمله يك سو
اصلا چه معني دارد آدم سم بسازد؟؟
م. نادر
وبلاگ شخصی و قلم فرسایی