مامور نان و برده آب ...

کو باهنرها کو رجایی ها بهشتی ها؟

این روزها که سخت در خوابند خیلی ها
در سوی دیگر کشک می سابند خیلی ها
در جای دیگر عده ای تنها نظر دارند
بدجور هم بد، روی اعصابند خیلی ها
انگار دنیا را نمی بینند و عقبی را
در جاهلیت مثل اعرابند خیلی ها
یکسوی عالم خون مظلومان حلال است و
این سو کماکان گیر احزابند خیلی ها
در انقلابی که اساسش عشق شد تنها
مامور نان و  برده آبند خیلی ها!
*****
کو باهنرها کو رجایی ها بهشتی ها؟
افسوس در این فصل کمیابند خیلی ها

این خط، این نشان...

سلام بر دوستان و دشمنان عزیزم

این خیلی اُمین مطلب یا در اصطلاح پستی است که خطاب به بعضی های محترم میگذارم و برادرانه و شاعرانه و همه جورانه برداشت شخصی و حاصل تفکراتم را خدمتشان پیشهاد می انتقادم!!...

این آخری کمی عمودی تر است پُتکش،! که شاید هم کمانه اش بر کمر خودم بخورد! لاکن با توجه به اینکه "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند"، پیش بینی خویش را در رابطه بعضی تدابیر نه چندان امیدوارانه اهل کلید، در موضوع گفتگو و مذاکره در دو حالت خلاصه می دارم به شرح ذیل:

1-     یا جام زهری دوباره بایست نوشید که بنده عمرا بنوشم...

2-    یا هیچی نمی شود که قابل گفتن باشد و صرفا وقتی از ملت تلف می شود...

این یک مطلب.

دومی که سخت برآشفته ما را، مسئله تفاسیر به رای بعضی آقایان در مورد مسایل تاریخی، آن هم مسئله مهمی چون عاشوراست...

عرض کنم اصلا با هر بنی بشری در هر رابطه ای میخواهید مذاکره کنید، بکنید. با هرکس صلح می کنید بکنید، با هر کس دوستید باشید و با هرکس معامله می کنید بکنید، ولی خواهش می کنم وارد مسئله کرب و بلا و شعارهایش نشوید که ظلمی است نابخشودنی...

بنده به عنوان شخصیتی حقیقی هرچند کوچک و بی پشتوانه مالی و انسانی به سهم خودم و با قلم خودم، تمام قد جلوی اینگونه تحریف ها خواهم ایستاد و زبان در کام نخواهم گرفت، لذا عزیزان که بنده برایشان احترام هم قائل هستم، پایشان را از کفش اباعبدالله الحسین(ع) بیرون بکشند لطفا...

والسلام

ساقی تاریخ!، طعم باده ات تکراری است

 

قرن ها ناپختگی پشت سخنرانی توست

جبهه جبهه ترس در عمق رجزخوانی توست

"گفتگو" از کی همان "هیهات من الذله " شد؟!

سر بریدی از حسین(ع) انگار قربانی توست

اندکی آرام ای "استاد تفسیر به رای"!

کربلا بالاتر از فهم مسلمانی توست

همچو اعرابی، به ترکستان غربی میروی

ننگ ذلت تا ابد بر روی پیشانی توست

باز هم با گرگ ها قصد ترحم کرده ای

گله کفتار ها خرسند چوپانی توست

ریش و قیچی دستت امّا باز،"این خط این نشان"

آخر این جوجه بازی ها،  پشیمانی توست

بارها دورت زدند و رفت، ما هم منتظر

تا کدامین دور دیگر، دورِ پایانی توست

****

ساقی تاریخ!، طعم باده ات تکراری است

جام زهری در شراب تلخ روحانی  توست!

 

مجتبی نادری طاهری

غریبانه ترین مرتبه تدفین...

چه کسی گفته که این چرخ فلک گلچین است؟!
 
غزلم باز نپرسید: "چرا غمگین است؟"
و نپرسید"چرا قافیه ام "خونین" است؟"
شیرخوار است، گرفته است، پدر بر سر دست
مصرع از غُصه این قِصه سرش پایین است!
ضجّه زد اصغرش آنقدر که لشکر کر شد!-
-      تا رجز خواند عمر:"کل سپاهت اینست؟"
گفت: -سیراب کنید و به منش باز آرید-
آه، این ماه، کماکان به زمین خوشبین است!
گفت: - من هیچ،... به این طفل ولی رحم کنید-
بی گناه است ولو لشکرتان بی دین است
غزلی نغز ز آزادگی آمد به زبان
آه، این نقضِ غرض، تیرِ خلاص از کین است
«نازک آرای تن ساق گلی» نشکفته
با سپیدی چه کند؟، حرمله نازک بین است!
از غم آب؟، نه ارباب، که از شرم رُباب
مثلِ یخ آب شدن، بر جگرت تسکین است
پشت خیمه، نوک خنجر، تن اصغر، دل خاک
این غریبانه ترین مرتبه تدفین است...
مربع
غنچه می چیند و از سرو کمر می شکند
چه کسی گفته که این چرخ فلک گلچین است؟!

مجتبی نادری طاهری